خوش اومدی دخترم
سلام بعد از یکماه از اومدنت میخوام از ماجرای ورودت به این دنیا بگم.
شما قرار بود 12 بیایی اما من یکشنبه که رفتم دکتر معاینه کرد گفت تا 5 شنبه دنیا میایی و قرار شد پنجشنبه برم بیمارستان .
امادوشبه ساعت 11 شب با درد زیاد از خواب پریدمایندو روز درد داشتم ولی اون شب دردم خیلی بیشتر شده بود شب هم بابا بزرگ اومده بودن کاشون گفتن بیا ببریمت بیمارستان گفتم نه خوبم .اما نصفه شب دیگه دردم زیادتر شده بود مامان جون و بابات بیدارکردم مامانم میدونست که این درد زایمانه تمام وسایل آماده کرد زنگ زدیم عموابوالفضل ورفتیم زایشگاه .اونجا معاینه کردن گفتن 3 سانته وباید بستری بشی نزدیک 12 بود رفتم تو اتاق درد و سرم بهم وصل کردن پیشرفتمعالی بود اما به آخراش که رسید زور نداشتم مامانم هم اونجا بود خیلی خیلی درد بردم شام هم نخورده بودم دو تا خورده بودمکه اونارم برگردوندم .مامان جون که بیرونش کردن پشت در صداممیشنید وگریه میکرد بابایی هم خونه دعا میکرد.خیلی اذیت شدم هرچی زور میزدم نمیومدی بلاخره با کمک ماما ها ساعت 5و 22دقیقه صبح همراه اذان دنیا اومدی.صدای گریت تا چند دقیقهنمیومد منم نگران شدم نگو چون خیلی اونجا مونده بودی نفس کم اورده بودی ومدفوع خورده بودی بلاخره گریه کردی اما کم و ضعیف.خدا رو شکر که سالم بودی .
اینم فرشته کوچولو وقتی اوردنش
زیباترین لبخند زندگیم دوستت داریم نفسم