این روزها2
سلام عزیز مامان نمیدونم کی قراره بیای کنج دلم همدمم بشی توی این روزهای پاییزی خیلی دلم برات میگیره
جیگر مامانی این روزها دارم میرم کلاس بافتنی تا واسه شما کلی لباس ببافم یدونه کفش بافتم بابایی اینقدر خوشش اومدکه نگو
اما پنج شنبه تقریبا ساعت 11شب بود که یهو احساس کردم لباسم خیس شده بدو بدو رفتم دستشویی دیدم بله کل لباسم خیس خون شده تا فرداش همینجوری خون میومد امروز بهتر شدم به یکی گفتم گفت شاید هنوز بقایای جفت مونده تو رحمت باید سونو بدی
بخدا دارم دیونه میشم هر روز ی مشکلی برام پیش میاد فردا باید برم دکتر .مامان جان برام دعا کن که مشکلی نداشته باشم
خداوندا یاری ام کن ...
راستی باباتم میخواد اربعین بره کربلا منم دلم هوایی شده خدا پشت و پناهش باشه
بازم هرچی خدا بخواد .خیلی این روزها برای تو فکرها میکنم واسه تربیتت و خیلی چیزای دیگه دلم شور میزنه مبادا نتونم مادری کنم برات خدا به هممون کمک کنه که بچه هامون رو خوب ومحب اهل بیت بار بیاریم