بی تو ...
فرشته نازم خیلی برامون دعا کن که خدا صبرم بده بی تو دارم آب میشم وقتی رسیدم بالا خودم اومدم روی تختم و مامان تو چشاش پر اشک بود منم که حال خودم نمیفهمیدم بازم خونریزی داشتم مامان کلی دلداریم داد و واسم پسته مغز میکرد کم کم حالم بهتر شد و نهار خوردم و عصر ساعت 4 عزیز اومدن ملاقات و منم مرخص شدم با اونا برگشتم از در زایشگاه اومدو بیرون مامانایی رو دیدم که بچه بغل دارن میان بیرون باباها کلی ذوق اما ما چی؟با اشک وگریه قرار بود فروردین بیا توبغلم اما چی شد... اومدم خونه عزیز و بعد باباجون اومد دنبالمون رفتیم نیاسر از چهارشنبه9مهر رفتم اونجا تا22 شب که برگشتم کلی گریه کردم بابات که آب شد خیلی داغون شدیم مامان جا...
نویسنده :
مامان
18:06