بی تو ...
فرشته نازم خیلی برامون دعا کن که خدا صبرم بده بی تو دارم آب میشم
وقتی رسیدم بالا خودم اومدم روی تختم و مامان تو چشاش پر اشک بود منم که حال خودم نمیفهمیدم بازم خونریزی داشتم مامان کلی دلداریم داد و واسم پسته مغز میکرد کم کم حالم بهتر شد و نهار خوردم و عصر ساعت 4 عزیز اومدن ملاقات و منم مرخص شدم با اونا برگشتم از در زایشگاه اومدو بیرون مامانایی رو دیدم که بچه بغل دارن میان بیرون باباها کلی ذوق
اما ما چی؟با اشک وگریه قرار بود فروردین بیا توبغلم اما چی شد...
اومدم خونه عزیز و بعد باباجون اومد دنبالمون رفتیم نیاسر از چهارشنبه9مهر رفتم اونجا تا22 شب که برگشتم کلی گریه کردم بابات که آب شد خیلی داغون شدیم
مامان جان چقدر زود رفتی داغ بزرگی رو دلمه برای همیشه .... امروز کلی گریه کردم دور از چشم بابایی وگرنه دعوام میکنه الان تنهام بابا سر کاره و دارم گریه میکنم نازنینم گفتن تا شش ماه دیگه باید صبر کنم تادوباره حامله بشم.شش ماه من تو این شش ماه پیر میشم
بمیرم برای حضرت رباب یا علی اصغر با دستهای کوچولوت گره های بزرگی باز میکنی ازت میخوام از خدا بخواهی که صبرم بده و هرچه زودتر فرزندی سالم سالم صالح بهم بده یا امام حسین...
تورو به همون خدایی میسپارم که تورو بهمون هدیه کرد خداحافظ مامان جان اونجا خیلی برام دعا کن....بلاخره روی ماهتو تو اون دنیا خواهم دید بهم گفتن در بهشت منتظرمون میمونی الهی دورت بگردم نازدونه من ی تیکه از قلبم با خودت بردی
خدایا راضیم به رضایت