تپش زندگی...
سلام گل زندگیم.دیروز 23 شهریور رفتم بیمارستان سپاه دکتر تا سونو سلامت و آزمایش غربالگری که داده بودم نشون بدم مامانم اومده بود دنبالم چون یکم دیر رفتیم نیم ساعتی معطل شدم رفتم پیش ماما تاچک بشم گفت ی کیلو قاچاقی اضافه کردی
این روزها همش گشنم میشه بابایی دیگه یک سر تو آشپز خونس
خلاصه گفت برو رو تخت بخواب.منو میگی تعجب کردم آخه این هفته همش تو فکر شنیدن صدای قلبت بودم فکر نمکردم حالا حالاها بشه .خوابیدم روتخت و اومد ی دستگاهی گذاشت رو شکمم اما صدای قلب شنیده نمیشد گفت نه فایده ای نداره منم نگران شدم فکر کردم دیگه شنیده نمیشه ی دستگاه کوچکتر اورد و اینبار صدای آروم قلب نازنینت اومد صداش خیلی دور بود من نگران بودم که همه چیز خوبه یا..
خیلی لحظه جالبی بود ایشالله 15مهر که برم بهداشت صداش رو برا بابایی ضبط میکنم
خدا رو همه چیز خوبه فقط درد هایی که بعضی وقتها زیر دلم یا کمرم داره اذیتم میکنه بیشر دراز میکشم فقط از خدا سلامتی و به موقع اومدنت رو میخوام
برا جنسیتت هم تو سونو معلوم نبود هرکی ی چیزی میگه من میگم پسری بابا میگه دختر
اسمتم انتخاب کردیم سر فرصتش اونم میگم
لحظه های تنهاییم را با تو پر میکنم تپش زندگی ام