غمبار ترین روزهای زندگی1
میوه دلم رو نچیده ازدست دادم سلام فرشته آسمونی مامان از اون روزی که تنهام گذاشتی 14 روز میگذره.فردای اون روزی که آخرین پست با تو بودن رو نوشتم یکشنبه 6مهر ساعت 4عصر رفتم سونو ان تی با مادرجون اینقدر آب خورده بودم که تخمل نشستن رو نداشتم با اینکه نفر اول بودم ی ربعی منتظر شدم رفتم تو روی تخت خوابیدم دکترش هم خانم بود ی مشت آجیل از توکیفش درآورد و شروع کرد به خوردن.ازم پرسید که لکه بینی دارم گفتم نه اوایل داشتم که خوب شدم یهو باکمال خونسردی و دهن پر گفت بچه ات نیست گفتم چی گفت نیست مرده منم دیگه حال خودم نفهمیدم زدم زیر گریه بلند بلند گریه میکردم گفتم چطور ممکنه گفت بخاطر اختلالات کروموزومیه و از این چرندیات.بعدم باحالت داد گفت گریه نک...
نویسنده :
مامان
9:38