یکی شدن مایکی شدن ما، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
مامان خانممامان خانم، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
باباجونباباجون، تا این لحظه: 36 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره
 مطهره خانم مطهره خانم ، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

*دردانه قلبم*

غمبار ترین روزهای زندگی1

میوه دلم رو نچیده ازدست دادم  سلام فرشته آسمونی مامان از اون روزی که تنهام گذاشتی 14 روز میگذره.فردای اون روزی که آخرین پست با تو بودن رو نوشتم یکشنبه 6مهر ساعت 4عصر رفتم سونو ان تی با مادرجون اینقدر آب خورده بودم که تخمل نشستن رو نداشتم با اینکه نفر اول بودم ی ربعی منتظر شدم رفتم تو روی تخت خوابیدم دکترش هم خانم بود ی مشت آجیل از توکیفش درآورد و شروع کرد به خوردن.ازم پرسید که لکه بینی دارم گفتم نه اوایل داشتم که خوب شدم یهو باکمال خونسردی و دهن پر گفت بچه ات نیست گفتم چی گفت نیست مرده منم دیگه حال خودم نفهمیدم زدم زیر گریه بلند بلند گریه میکردم گفتم چطور ممکنه گفت بخاطر اختلالات کروموزومیه و از این چرندیات.بعدم باحالت داد گفت گریه نک...
19 مهر 1393

این روزها

سلام عشق مامان چقدر دلم میخواد زود تر  بیای به جمع دونفرمون و از این همه تنهایی در بیام خوبی مامانجان؟چند روزه کمر  درد امانمو بریده دیگه تحملش خیلی سخته دو جا دکتر رفتم گفتن عادیه خداکنه خوب بشه وگرنه وقتی بزرگتر بشی دیگه چی میشه   زیر دلمم گاهی اوقات تیر میکشه  تو خونه اینقدر از باتو بودن لذت میبریم بابات نگو که فداش بشم خیلی خوشحاله تا لب ترکنم واسم حاضره به خاطر شما نانازی عصر تاشب میره سر کار فعلا که از پول صحبتی نبوده انشالله کارش خوب باشه الان تو هفته 11روز 4 هستم میخوام فردا برم سونو ان تی رو بدم اگه دکتر بذاره آخه بخاطر درد هایی که داشتم نگرانتم خیلی از خدا بخاطر وجود شما نازگل ممنونیم ...
5 مهر 1393

مشتاق دیدارت

سلام عزیز دل مامانی خوبی گلم جات راحته؟خیلی دلتنگتم سه هفته ای میشه که به اینجا سرنزدم از وقتی اومدیم تو این خونه اینترنت نداشتیم که دیشب تازه وصل شد.20روزی هست که اومدیم بغل خونه پدربزرگم ساکن شدیم بدک نیست شکرخدا بهتر خونه اجاره ایه اما تا الان یک میلیونی خرجش کردیم دست مامانی درد نگنه و هچنین خاله زینبت که کلی زحمت کشیدن کمکم کردن .اوایل اینجا برام دلگیر بود اما عادت کردم ی چند روزی ام رفتم خونه مامانی از دست سوسکای اینجا  بعد ازچند روز که میخواستم برگردم کلی غمگین بودم هنوزم مثل دخترای مامانی اومدم خونه کلی گریه کردم خیلی دلم میگیره کاش اونام اینجا بودن اصلا دوست ندارم تنها باشم. اما دلخوشیم تویی گلم ایشالله فروردین میای و ...
30 شهريور 1393

اولین سونو

سلام عزیز دلم خیلی وقته که به اینجا سر نزدم چون اثاث کشی داشتیم و اینترنت نداشتیم قرار بر این بود که سه شنبه برم سونو بدم ساعت 5بود نوبتم شد با هزار سلام صلوات رفتم تو اما دکتر گفت مثانه ام خالیه و هیچی پیدا نیست . منم که دنیا به روم سیاه شده بود دیگه حال خودم نفهمیدم تا خونه گریه میکردم میترسیدم که مشکلی برات پیش اومده باشه.قرار بود یکشنبه برم دوباره همونجا تا سونو مجدد کنه اما ... پنجشنبه میخواستم نمازبخونم که متوجه چندتا لک قهوه ای کم رنگ رو لباسم شدم اومدم تو خونه باباجون داشت نماز میخوند نشستم مثل ابر بهاری اشک میریختم باباتم که خیلی نگران شده بود رفت بیمارستان گفتن باید برم زایشگاه سونو بدم همه جا هم تعطیل بود با چشمای گریون ساعت3ظه...
7 شهريور 1393

اولین دیدار با دکتر

سلام دونه سیبم.خوبی مامان جان.امروز رفتم دکتر تا ببینم وضعیتم چطوره.بعد از یک ساعت معطل شدن گرمای حسابی خوردن رفتم تو اتاق خانم دکتر سوالاتم پرسیدم و واسم ی سونو نوشت که باید سه شنبه هفته دیگه بدم.تا اون هفته که بخوام روی ماهتو ببینم بی قرارم نازدونه مامان. از وقتی فهمیدم که تو به جمع دونفرمون اضافه شدی لحظه شماری میکنم تا این 9ماه زود رد بشه تا زودتر ببینمت عزیزم.بابایی که خیلی نازت میخره هنوز هیچی نشده تو رو بشتر از مامان دوست داره ...
21 مرداد 1393

روزهای سخت 2

سلام مامان جان.خیلی دلم گرفته. این روزهاخیلی  سخت میگذره.تواین چهارسالیکه من وبابات یکی شدیم سه بار خونمون رو عوض کردیم چون مستاجریم.هرسال دغدغه پیداکردن خونه ارزون وجابه جا شدن واذیت کردنای صابخونه وبد بودن خونه خیلی اذیتم کرده امسال هم باید جابه جا بشیم اما خونه خیلی گرون شده وپول ما هم... راستش کمی از دست بابایی دلگیرم چون زیاد به فکر خونه نیست.نه میتونیم زمین بخریم نه میتونیم اجاره بدیم حقوق بابایی هم خیلی کمه.   ومن همچنان به خدایم ایمان دارم ازش خواستم باوجود تو زندگیمون رونق بگیره کار بابایی درست بشه بتونیم ی خونه از خودمون داشته باشیم.امیدوارم... این روز های سخت هم میگذرد...    &n...
18 مرداد 1393

تعیین زمان تخمک گذاری

سلام این پست رو برای خانم هایی میذارم که دوست دارن زودتر مامان بشن.من خودم رشته دبیرستانم تجربی بود ومعلم زیستمون میگفت کسایی که دوره پری شون 28 روزه است روز14روز تخمک گذاریه تو اینترنتم کلی گشتم دیدم اونم همینو میگه که برای اطمینان یک شب قبل وبعدش هم مهمه خلاصه ما هم دوبار همین سه روز رو اقدام داشتیم امانشد منم که خیلی عجول بودم زود ناامید میشدم تا اینکه تست تعیین زمان تخمک گذاری مکس14 رو خریدم و از روز 11استفاده کردم اگه خریدین بهتر که هر روز سر یه ساعت خاص استفاده کنین من ساعت 11 استفاده میکردم 5روز اول جواباش منفی بود دیگه ناامید بودم تا اینکه همسری رفت با اصرار یکی دیگه خرید خلاصه روز 16 و17و18جوابش مثبت شد(روزی که نزدیک میشه یه تخمک...
14 مرداد 1393

خدایا

سلام عزیزدل مامان نمی دونم در چه حالی جات خوبه؟ مامان جان محکم به دل مامانی بچسب باشه خیلی دل نگرانم امروز چند تا لک کم رنگ دیدم دلم لرزید.مطب دکترم که سه شنبه آینده وقت داده حالا من موندم یه دنیا فکرهایی که به جونم افتاده حالم خیلی گرفته خدایا  یا غیاث المستغیثین به فریادم برس یا زهرا. برام دعا کنین انشالله همه نی نی هایی که تو دل های ماماناشون جاباز کردن خدا حافظ ونگه دارنده شون باشه ...
13 مرداد 1393

جواب سرنوشت ساز

سلام گل مامان امروز صبح ساعت 9:30رفتم آزمایش دادم و بعد نیم ساعت بابایی رفت جوابش بگیره تا دیدمش داش زیر زیرکی میخندید ولی به من که رسید گفت ناراحت نشی ها  من که از همون اول ته دلم روشن بود یه آرامش خاصی داشتم تا دیدم جواب مثبته اشک تو چشام جمع شد باید امروز وقت دکترم بگیرم ایشالله که سالم باشی مامان جان دوستدارم هرچه زودتر صددای قلب نازت بشنوم گل مامان ...
12 مرداد 1393

روز های سخت

سلام عزیز دل مامان از زمانی که برای وجود تو تصمیم گرفتیم 8 ماهی میگذره اما به دلایلی نشد که بشه و در این ماه که اولین اقدام دقیق ما برای وجود تو بود به سفارش یکی از آشنایان از کیت تخمک گذاری استفاده کردم البته دوماه پیش هم اقدام داشتیم که دقیق نبود.خلاصه کیت هارو خریدم و از روز 12 استفاده کردم که جوابش باید طبق نظر خودم روز 14 باید مثبت میشد که نشد منم که ناراحت     رفتم یکی دیگه خریدم با ناباوری روز16 مثبت شد وخدا اون شب تو رو به ما هدیه کرد. دونه سیبم خیلی برات انتظار کشیدم دعا کردم خداکنه که باشی سالم و سلامت به دنیا بیای وعاقبیت بخیر بشی مامانی نمی دونم هستس یا نه دختری یا پسر اما خیلی دوستداریم عشق مامان وبابایی...
12 مرداد 1393